امیدوارم به کارت بیاد تاج یادت نره 🥺
در یک روز پرترافیک و گرم تابستانی، من وارد اتوبوس شلوغی شدم. همه مسافران در اتوبوس به نظر میرسیدند که به دنبال یک عضو خانواده از چند نفر متشکل شدهاند. هر کس به نظر میرسید که از یک اسکواشر عبور کرده و سپس به این اتوبوس وارد شده است. من هم گیر افتادم وسط این توده انبوه از انسانها. وقتی اتوبوس شروع به حرکت کرد، من تصمیم گرفتم که یکمی از این فضای تنگ و شلوغ استفاده کنم و به سمت محل نشستن حرکت کنم. با تلاش و تحمل، موفق شدم که به سمت محل نشستن حرکت کنم، اما بعد از چند قدم متوجه شدم که یک نفر دیگر هم به همین فکر افتاده و از سمت مخالف به همین محل نشستن حرکت کرده. ما به هم خوردیم و به زمین افتادیم. همه مسافران شروع به خندیدن کردند و من و آن نفر هم نتوانستیم جلوی خندههای خود را بگیریم. این تجربه یادآور این بود که حتی در شرایط بسیار شلوغ و تنگ، ما همچنان میتوانیم به همدیگر خنده دوزند.